شاعرانه ها
به دور از تو…
به دور از تو تن و توشی نماندهست
مرا جان و دل و هوشی نماندهست
چنانم درد دوری سود، کز من
مگر فرسوده تنپوشی نماندهست
اگر شیری کنی بر من بتازی
شود پیدا که خرگوشی نماندهست
مرا جز تو که شاه نیکوانی
پریرویی، پرندوشی نماندهست
بیا و کام جان را نوش نو بخش
که از نیش غمم، نوشی نماندهست
بیا و دل ببُر از کوش و کشها
مرا با تو کش و کوشی نماندهست
بیا بر من چو جان آغوش بگشای
مرا جز جان همآغوشی نماندهست
سخن میپژمرد در کام خشکم
دل افسرده را جوشی نماندهست
بیا تا جان بگیرد بار دیگر
که زروان را تن و توشی نماندهست