ایراندخت خلجبابایی معلم بود در خانوادهای فرهنگی از سوی پدر رشد یافت، گرچه به قول خودش زیر سایهی نامادری قرار گرفت ولی نامادر درس عشق را به او آموخت. معلم دبستان بود با کودکان زیست تا حال که به گوشهی عزلت بازنشستگی نسته است.
. .این اولین مجموعهی شعری اوست که به چاپ میرسد. وی در جمع کوچک شعرای شهر ساوه عنصر فعالی است. بیپروایی در شعر ایراندخت (مهتاب) موج میزند و در این بستر همیشه فروغ فرخزاد به ذهن متبادر میشود. ت.
باز دیشب مست جانا از کجا میآمدی
که آن چنان از قید و بند غم رها میآمدی
از کنار من گذشتی و مرا نشناختی
سرخوش و لولیوش و بیاعتنا میآمدی
بانگ آوازت میان کوچه میپیچید و من
صویرسازی های مهتاب (ایراندخت) برای نمایش تنهایی انسان بسیار زیبا و قدرتمند است و درد تنهایی با نفوذی شکننده به وجود خواننده فرو میرود
خوب میدانستم ای گل از کجا میآمدی
سلام آقا، خدا قوت، من از تو خواهشی دارم
برایت آب و نان و چای گرم و میوه میآرم
کنارت مینشینم، درد دل میگویم از دیروز
کلنگت را و بیلت را میان سبزه میکارم
میان سبزهها یک حفره قدِّ قامتم میکَن
خیال خوابِ آرامی میان خاک و گِل دارم
دلم رنجیده از حال و هوای مردم این شهر
از این روز و شب دلگیر بیانگیزه بیزارم
کفنپیچم نما در خاک کُن، بیلت طلایی باد
کلنگت نشکند هرگز، مرا از خاک بردارم
مرا از جنگل وحشی این عالم بکن از ریشه، آتش زن
میان این گلستان، خستهای بیگانه و خوارم
مرا از شر قومی لاشهخوار پست مدفون کُن
که از پشت حریر خاک گویم دوستت دارم!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.