کتاب ترازوی هزار کفه
دیگر این اصطلاح وجاهت ندارد که انسان، انسان است! ما بیشتر آدمیانی هستیم آزمایشگاهی تا طبیعی؛ و محصول ششمیلیارد آزمایشگاه تکمحصولی:
کتاب ترازوی هزارکفه که میخواهد پیشدرآمدی برای گفتوگو باشد. مطرح کردن کفههای نانوشته، نوعی کجسلیقگی تلقی میشود، اما کجسلیقگی نیز کفهای است از ترازوی هزارکفه. اگر نخواهیم که کفهای از ترازو را به نویسندهی رساله ببخشیم، در اینصورت، این نخواستن نیز خود کفهای است از هزارکفهی ترازو
به هنگام گفتوگو، برای سنجش معیارهای لازم، به یک ترازوی هزارکفه فرضی نیاز داریم. هر یک از کفههای این ترازو، از زمانهای متغایر، بار معینی از مدنیتهای متنافر را، با کیفیت و کمیت متفاوت، بر دوش میکشند. برای شناخت ساختار و کیفیت این ترازو، میتوان در یکی از
کفهها، کباب کوبیدهی وطنی قرار داد و در دیگر همبرگرهای آن سوی دریاها را. هر دو غذا به مذاق ایرانی سازگار است. یکی بومی است و کهنسال و دیگری غریبه و از دیاری دیگر که هنوز در این سرزمین عمری نیافته است. گرچه هر دو از مواد مشترکی تهیه میشوند، اما هیچ یک نمیتواند جای آن دیگری را پر کند
تفاوت در چیست
میتوان اندیشید که چرا تا کنون، دانشمندی نامدار از قطب شمال و یا منطقهی حاره برنخاسته است؟ به تاریخ و کفههای ترازوی خود نگاهی بکنیم، با کفههای شگفتانگیزی روبهرو میشویم که اغلب به آنها توجهی نداشتهایم: مثل نقش شاه بیخاصیت و خستهکنندهای، مانند ناصرالدینشاه در سبک نگارش، که تا حدود زیادی نثر فارسی را از چنگال ملالآور تکلیف رهانید. نقش شاه مظلومی، مانند شاه سلطان حسین صفوی را ببینیم که به گزارش دراماتیک محمد حزین، با شجاعت و خونسردی، تاج از سر برداشت و گردن به تیغ سپرد تا مگر از خونریزی جلوگیری کند
گناه ناکامیهای مردم جهان از کجاست؟
مردم قرون جدید، با ظهور و حضور اندیشههای مدرن و تکنولوژی پیشرفته، اغلب از خود میپرسند که گناه ناکامیهای مردم جهان از کجاست؟
.هر کس به فراخور توانایی، پاسخی مییابد که بیدرنگ هم با آن مخالفت میشود. یابندهی پاسخ نیز، اغلب جوابی تازهتر برای معترض ندارد. هر یک از این نشانهها کفهی ترازوی هزارکفهی ما را در شناخت جامعه و شناخت مردم جوامع دور و نزدیک، یاری میرساند
کیست که با شنیدن مطلب مربوط به «تمایل به ژنتیک دیدن، مسألهی مردم جهان غیراروپایی» به تاریخ جنگهای بزرگ جهان نیندیشد. جهادهای پیدرپی سلطان محمود غزنوی به هندوستان که آنان بودایی میاندیشیدهاند، جنگهای صلیبی که این سوی دریاها با اندیشههایی دیگر روز را به شب و شب را به روز میگذرانند. و جنگ دوم جهانی که شعارهای آن بیپرده از سوی اندیشمندان آنچنانی رخ مینمود.
نژادپرستی در کفهای از ترازوی هزارکفه
.این شگرد تازهی نژادپرستی، آیا در یکی از کفهی ترازوی هزارکفهی جامعه شناسی قرار نمیگیرد. این اندیشه نباید ریشهیابی شود تا آنان که هنوز به «آدم، آدم است» میاندیشند از دامن زدن به آن جلوگیری کنند
اگر به این تز متولدشدهی قرن بیستم، امکان رشد داده شود، دیری نخواهد پایید که علاوه بر یأسی تازه و سخت درمانییی که به وجود میآید. رنجوران جهان علاوه بر تازیانه عقبماندگی ژنتیک باید نسبتهای ناروایی که تاکنون بر خود تحمل کردهاند، خواهند خورد. بعید نیست که مسجل است، همانگونه که در کشورهای متمدن و مدافع حقوق بشری، جمعیتهای کوکلس کلانی جهان، به گناه عقبماندگی ژنتیکی مردم این سوی جهان، همه چیز را وارد مینمایند، دمکراسی نیز اضافه شده که در نزدیکیهامان شاهد حضور و اجرای آن، بسیار هستیم
تاریخ باطل بودن این برداشت ها را، دهها قرن پیشاز پیدایی آن، ثابت کرده است. تواناییهای نامحدود قومهای بینالنهرینی در گستردهی قدرت خود. امپراتوری جهانی هخامنشیان پارسی. پیدایش اسلام و توسعهی برقآسای آن از آندلس تا اندونزی. حرکت مغولان از کویرهای برفی مغولستان. انقراض بغداد به دست آنان، نشان از آن دارد که این سوی جهان نیز، روزگاری آن سوی جهان امروزی بوده است
بررسی تاریخی ناکامیهای تاریخی
شگفتانگیز است که نادرشاه که به خونریزی و ستم مشهور است، زین اسب را پایتخت همیشگی خود میداند. لحظهای را به اندیشه کاخسازی و کاخداری و غنودن نمیگذارند. مشتی از «نخودچی» معروف خود را به لهو و لعب و کاخنشینی ترجیح میدهد. بیان و اشاره به این نکات میتواند ذهن چرایی خواننده را نسبت به وقایع و حوادثی که در جوانب وی در هر لحظهی کوتاه رخ میدهد، مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد و از تاریخ خود بهرهها گیرد
بنابراین به هنگام بررسی ناکامیها، نخست باید پذیرفت که ذلتهای فرهنگی، علمی، اجتماعی در طی قرون، مردم اروپای خوشگل را نیز در چنگال خود داشته است. حتما زمانی که اروپاییان و غیراروپاییان، از آسیای دور تا شمال آفریقا و تا جهان نو – آمریکا – از دستان هیتلرنامی سیلی میخوردند، جهان با بحران ژنتیک روبهرو نبود. در این دوره برعکس، با علم کردن نژاد و ژن توانستند، مدتی کوتاه خود را روی آب نگاه دارد. هیتلر، چون انسانیت و شعور و فضیلت را نمیتوانست با انگشت اشاره نشان دهد. او سبابه خود را متوجه موهای طلایی هممیهنان خود و مردمی کرد که به زعمی از داشتن چهرهای ملوس بیبهره بودند
دکتر رجبی در ترازوی هزارکفهاش مینویسد
… امروز فکر میکنم، لابد هر قدر نیاز آدمی کمتر باشد، ترازوی هزارکفهاش نیز به کفههای کمتری نیاز دارد …».
پس پیداست که ترازوی هزارکفه در این جهان پرنیاز، باید دستکم متوجه هزار نیاز شده باشد
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.