یکی از داستانهای این کتاب سالم، زیبا و لطیف است. در این داستان میخوانیم:
از پس سالها دوری مجبور به بازگشت شدهام. حالا در پنجاهسالگی تنها چیزی که همراه دارم و همه ثروتم محسوب میشود، چمدان ارزانقیمتی با دو چرخ کوچک است که به راحتی روی زمین کشیده میشود. توی چمدان اشیای گران قیمت و دندانگیری وجود ندارد. ریزش باران خیابان را گل کرده است و لکههای ریزی از آن، اینجا و آنجا روی چمدان پخش شدهاند. جابهجا برگهای درختان، قطرههای آب روی سطحشان را توی پیادهرو ول میکنند. خیابانهای این حواالی آشنا نیستند. به یاد نمیآورم از اینجا عبور کرده باشم. احتمالا در سالهای اخیر راهاندازی شدهاند.
شاید اگر با پدر جروبحث نمیکردم، اتفاقات بعدی پیش نمیآمد و اکنون اینگونه غریب و ویلان دور خودم نمیچرخیدم. وقتی گربه سیاه را روی دیوار دیدم، دانستم باید خانه را ترک کنم. این هم نشأت گرفته از رابطه علت و معلولی بین موجودات زنده دوپا و چارپاست. پدر دائما مترصد دعوا و جارو جنجال بود. آغاز حرکت تاکتیکیاش حرکت حسابگرانه چشمهایش بود. تمامی …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.