کتاب تاریخ سیاسی_اجتماعی تآتر در ایران، کتاب تعزیه، نمایش آیینی

تعزیه، نمایش آیینی

تعزیه، تآتر مردم ایران، «تآتر قساوت» است. تآتر تفرق ناگزیر اولیه، یعنی بیداد نخستینی است که در معرکه‌ی خلقت بر آدمی رفته است.

آن روز که آب و خاک بر هم زده‌اند

بر طینت آدم رقم غم زده‌اند

خالی نبود آدمی از درد و بلا

کان ضربت اولین بر سر آدم زده‌اند

تعزیه تآتر عزاست، چرا که تاریخ ایران، تاریخ عزاست؛ تاریخ افسوس‌ها و دریغ‌هاست، تاریخ کوشش‌های بی‌فرجام، تاریخ یک نظم زیبا، اما ظالم! جوهر این تاریخ، روح فرهنگی آن که ناگزیر در قالب مذهبی تعزیه هم ریخته شده‌است، جست‌وجو و طلب عدالتی است جهانی! چنین است که سیاوش را از رفتن به درون آتش، عیسی را از تولد (ورود) در عید آتش و حسین را از دخول به صحرای سوزان کربلا  هراسی نیست!

انسان

از آن‌جا که انسان موجودی اجتماعی بوده و در جامعه‌ی انسانی زاییده و پرورش یافته است، در طول تاریخ هیچ‌گاه راه انزوا نپذیرفته و همیشه به صورت تشکل‌های بشری به زندگی ادامه داده و راه تکامل اندیشگی خود را پیموده است. از آغازین روزها مسیر پرفراز و نشیب تکامل اندیشگی به فلسفه‌ی وجودی خود اندیشید و بر همین اساس انواع نگرش در پیدایی جهان بروز کرد و رشد و تکامل لازم را به‌دست آورد.

انسان از پرستش اجداد و ارواح نیکان خود و قبیله‌اش آغاز به اندیشگی کرد و در این رهگذر به دست‌آوردهای عجیب و غریبی دست یافت. خدایان ریز و درشتی در ذهن خود آفرید و به آن‌ها زندگی بخشید و  در تضاد با ارواح خبیثه و خدایان بدکردار آنان را شهید کرد و در غم از دست دادن‌شان مویه کرد و سوگواری به راه انداخت.

انسان همان‌گونه که در ساخت ابزار تولید برای زندگی مادی خویش موفق بود، به همان اندازه و یا حتی بیش‌تر در زمینه‌ی فلسفه پیدایی خود و جهان پیرامون، به رشد و شکوفایی‌هایی چشم‌گیر دست یافت. اسطوره‌های بی‌شمار در تمدن‌های بزرگ جهان  مؤید این اندیشه است.

اساطیر

اهمیت خورشید و گیاه در بقا و ادامه‌ی زندگی مادی و فرهنگی انسان، سبب می‌شود تا در اساطیر، پیدایی انسان نخستین یا «صورت نوعی انسان» به نحوی در رابطه با خورشید و گیاه، قرار گیرد و در نتیجه مقدس تلقی شود. در اساطیر آریایی-ایرانی، این رابطه در کیومرث، یعنی در نخستین صورت نوعی انسان آریایی- ایرانی، متجلی است.

پژوهنده‌ی نامه‌ی باستان

که از پهلوانی زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه

کیومرث آورد، کار بود شاه

این‌که سیاوش می‌تواند به عنوان کامل‌ترین مظهر مادی و معنوی کیومرث شاه- خدا مطرح شود، نیز چندان جای بحث ندارد. چنان‌که پیران ویسه در وصف سیاوش به افراسیاب می‌گوید.

من ایدون شنیدم که اندر جهان

کسی نیست مانند او از مهان

به بالا و دیدار و آهستگی

به فرهنگ و رای و به شایستگی

بر اساس این مقدمه، دو جهان‌بینی حاکم بر اقوام آریایی، در آغاز تشکیل امپراتوری هخامنشی، عبارت بود از: دوگانه‌پرستی پارس‌ها- مادها و جانور _ طبیعت‌پرستی سکاها _ مادها، تحت نام دین مغی. در حالی‌که پارس‌های نسبتاً متمدن و سکنا‌گزیده، _ احتمالاً به دلیل متمرکز کردن هرچه بیش‌تر قدرت میان خود- به طور پیگیر سعی در پاک‌سازی و دوری دین دوگرای خود از عناصر جانور _ طبیعت‌پرستی مٌغی داشتند، مادها، نه تنها از ابتدا کوشش چندانی به سود باور پارس‌ها نکردند، بلکه _ احتمالاً به دلیل گردآوری نیروی مردمی هرچه بیش‌تر برای مقابله با پارس‌های تازه به قدرت رسیده _ نفوذ هرچه بیش‌تر عناصر دین مٌغی را نیز پذیرا شدند.

نتیجه‌ی سیاست‌های دوگانه‌ی فوق، آن شد که از یک طرف، با قدرت گرفتن هرچه بیش‌تر پارس‌‌ها، خدای آن‌ها _ اهورامزدا _ نیز به تدریج خدای خدایان می‌شد؛ چرا که شاه پارس‌ها به تدریج شاه شاهان (شاهنشاه) شده‌بود و بنابراین خدایان _ شاهان دیگر اقوام، اگر هنوز به گردن‌کشی ادامه می‌دادند، به صورت دیوان و پیروان اهریمن مجسم می‌شدند؛ ازسوی دیگر، ترکیبی از دو دین جانور _ طبیعت‌پرست مغی و دوگانه‌پرستی پارس‌ها، به صورت دین اقوام مادی و سکایی متبلور می‌شد.

خدایان مهم تشکیل‌دهنده‌ی دین ترکیبی فوق که در مراسم شبه دیونیسوسی آن حتی قربانی انسان نیز معمول بود، عبارت بودند از: میترا (خدای آفتاب)، آناهیتا (خدای آب و زمین و حاصل‌خیزی و باروری)، هوما (گاو/خدایی که مرده و دوباره زنده شده و خون خود را چون نوشابه‌ای که زندگی جاویدان می‌آورد، به انسان عطا کرده بود).

از دیگر نمادها یا خدایان مهم، اما درجه‌ی دوم دین ترکیبی فوق که در اوستا «گوَش‌یشت» نیز نام برده شده، یکی هم سیاوش است. این نماد که از نظر لغوی «سیاه نر» معنا دارد و از نظر محتوایی دارای کارکردی نباتی است، بیانگر مرحله‌ی انتقالی زندگی آریاهای ایرانی سکنا‌گزیده‌، به شیوه‌های مترقی‌تر و مولد‌تر اقتصادی، یعنی کشاورزی و جدایی از دیگر برادران آریایی، یعنی سکاهای بیابان‌گرد و گله‌دار خود است.‌

صورت سمبلیک این مرحله‌ی انتقالی، در جنگ‌های اساطیری ایرانیان و تورانیان (سکاها) به خون‌خواهی سیاوش، به خوبی متجلی است. رستاخیز سیاوش در هیأت گیاه – پرسیاوشان- ضمن این‌که نشانه‌ای است از رویش و سبزی دوباره‌ی طبیعت و شکست سرما و مرگ و نیستی، شکل سمبلیک پیروزی نهایی آر‌یاییان سکنا‌گزیده‌ای نیز هست که به شیوه‌های تولیدی نوین‌تری دست یافته بوده‌اند، شکل سمبولیک تکاملی پیروزی حق بر باطل. حتی این شکل سمبلیک در ریشه‌ی دو لغت توران و ایران نهفته است.

حضور اسلام

تاریخ اسلام از همان آغاز، نظیر دیگر نهضت‌های مردمی، تاریخ نبرد ستم‌کشان است بر ضد بهره‌کشان و تن‌پروران، و از این‌رو، زمینه‌های عینی تضاد میان دو خاندان بنی‌هاشم و بنی‌امیه که حوادث خونین محرم سال 61 هجری را پی ریخت، از این نبرد تاریخی مستثنا نیست.

احسان طبری در این خصوص می‌نویسد:

تضاد شدیدی بین دو قبیله‌ی قریش؛ بنی‌امیه و بنی‌هاشم وجود داشت. لذا طبیعی است که ایدئولوژی مخالف (اپوزیسیون) از میان بنی‌هاشم بروز کرد و به حربه‌ای کارا برای مبارزه با آل سفیان و تسلط ظلمانی آن‌ها بدل شد. بنی‌هاشم جناح دمکراتیک‌تر در میان قبایل قریش بود و خود فقیرانه‌تر می‌زیست و با فقرای قریش نزدیکی ببیش‌تری داشت.

با تعمیق و گسترش مبارزه‌ی طبقاتی در جامعه‌ی اسلامی، این دیدگاه تنگ‌نظرانه‌ی خونی- اشرافی و سکتاریستی موجود در بطن اسلام، نه تنهامحدود نشد، بلکه با گذشت زمان وسیع‌تر نیز شد تا جایی‌که به صورت غده‌ی چرکینی با ریشه‌های نژادی و نژاد‌پرستی میان ایرانیان و اعراب ظاهر شد.

در تداوم نبرد درونی جامعه‌ی اسلامی میان حق و باطل، جهان اسلام پذیرفته‌ی شرق میانه و شرق نزدیک، عمدتاً ایرانیان و به ویژه مردم روستاها و قشرهای پایینی شهرها، به راه امیر مؤمنان، حضرت علی‌بن ابی‌طالب(ع) می‌روند و جهان مسلمان‌شده‌ی غرب، یعنی آن‌چه که از امپراتوری بیزانس گرفته شده‌بود؛ سوریه و مصر و امروز کشورهای عربی ثروتمند به راه معاویه. حتی پایتخت‌های دو جهان اسلام نیز برکنار از تضادها و تقسیمات طبقاتی جامعه‌ی اسلامی نمی‌ماند. دمشق ثروتمند و پرزرق و برق پایتخت معاویه و بنی‌امیه می‌شود و کوفه‌ی ساده‌ی فقیرنشین مقر خلافت امیر مؤمنان.

نبردهای اجباری و تضادهای طبقاتی درونی جامعه‌ی اسلامی، ضمن اینکه ریشه در علل ظهور اسلام و رشد و تعمیق آن دارند، ریشه‌هایی نیز در تضادهای فرهنگی جوامع پیش‌از ظهور اسلام دارند و تنها در بستر چنین تاریخ پیچیده‌ای است که می‌توان اشتیاق و یگانگی جدایی‌ناپذیر ایرانیان را به امیر مؤمنان (ع) و خانواده‌اش و در نتیجه منشأ تاریخی _ سیاسی مذهب تشیع را به عنوان خیزش هنر نمایشی تعزیه، توجیه کرد.

عبداللّه:          تورا قسم به خدا ای زن حمیده سیر

بگو تو که هستی، از چه زنی به سینه و سر

شهربانو:          شهربانو نام این نالان بود

دیده‌ام بهر حسین گریان بود

نام بابم یزدگرد شهریار

هست این غم‌دیده‌ی والاتبار

گفتنی است که حضور «صورت نوعی انسان» آریایی _ ایرانی دوران برداری و زمین‌داری، در فرهنگ اسلامی ایرانیان نیز تجلّی می‌یابد. اما حوزه‌ی جذب آن به جای حوزه‌های هنرهای تجسمی؛ نقاشی، نقوش برجسته و مجسمه‌سازی مسیحیان، زبان و ادبیات است. ترکیبات و اصطلاحاتی، چون شاه مردان، سلطان دین، شاهزاده عبدالعظیم، شاه چراغ و اشعاری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی رومی نمونه‌ای از خروار است.

مصطفی را هجر چون بفراختی

خویش را از کوه می‌انداختی

تا بگفتی جبرئیلش هین مکن

که تو را بس دولت‌ست از امر کن

مصطفی ساکن شدی ز انداختن

باز هجران آوریدی تاختن

باز خود را سرنگون از کوه او

می‌فگندی از غم و اندوه او

باز خود پیدا شدی آن جبرئیل

که مکن این، ای تو شاه بی‌بدیل

با نگاهی فنی تر به نام «کیومرث» در اوستا «کیه‌‌مَرِتَن» و در زبان پهلوی «کیومرد» و فارسی «کیومرث» به نکاتی ظریف دست می‌یابیم. «کیه» در زبان‌های اوستایی و پهلوی به معنای جان و زندگی و بخش دوم آن، «مَرِتَن و مَرتیه» هم‌ریشه با واژه‌ی اروپایی (martyr) به معنای شهید و رنج‌برنده است. بدین‌ترتیب، کیومرث را که عموماً «زنده‌ی گویا و حیّ ناطق میّت» معنا شده‌است را «شهید یا شاهد» و حاضر در مرگ دانست.

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم

همه بنده‌ایم ار چه آزاده‌ایم

مرگ

تا زمانی زاده نشده‌ایم، «مرگ» چون زندگی وجودی بالقوه است، ولی به محض زاده ‌شدن، «مرگ» فعلیت می‌یابد و جفت و همتای زندگی می‌شود. جان زندگی می‌شود و شخصیتی دوگانه می‌یابد.

الف: شخصیتی منفعل و تهی، ناشی از ناگزیری میرایی هر چه که زاده می‌شود، ناشی از ناگریزی میرایی انسان بنده و برده

ب: شخصیتی فعال و غنی، ناشی از ناگریزی کیومرث بودن، یعنی شهی بودن، سیاوش و عیسی و حسین بودن، ناشی از ناگزیری به درون آتش

پا گذاشتن، با آتش سوختن و با آتش هم‌ذات شدن، ناشی از حیّ و حاضر بودن، نه تنها امروز، بلکه «در هر عصری و قرنی و هر زمان و زمینی».

شرایط تاریخی

تردیدی نیست که «شرایط تاریخی» بیش‌از سایر عناصر در انتخاب نوع مرگ، منفعل یا فعال، نقش دارند. «شرایط تاریخی» همان هنگام که خاک آتشکده‌ها را توسط مسلمین عرب به توبره می‌کشید و «پر سیاوشان» را از ریشه به در می‌آورد، مسیحیان را به کلیساهای نوپا می‌برد تا پس‌از نوشش جوهر جهان به مستی درآیند و به اجرای مراسم مذهبی _ نمایشی بپردازند.

«شرایط تاریخی»، همان هنگام که کودکان عرب را نوید غارت و بلع کودکان جوامع مغلوب می‌داد، تیری بر گلوی «علی‌اصغر»کودک شش‌ماهه‌ی حسین(ع) می‌زند و طفل شیرخوار عرب را شهید  آینده‌ی پارسیان مغلوب می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *